جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

مادر شوهر و مادر زن...!

شهین خانم و مهین خانم توی خیابون به هم رسیدند، بعد از کلی احوالپرسی و چاق سلامتی....

شهین خانم پرسید :راستی از دخترت چه خبر؟
دوسالی باید باشه که ازدواج کرده، از زندگیش راضیه؟ بچه دار شد؟

مهین خانم یه بادی به غبغب انداخت و گفت:
آره جونم، این پسره، شوهرش، مثل پروانه دور سرش می‌چرخه.

اون سال اول عروسی که دایم مسافرت بودن، همه جا رو رفتن دیدن، عید اون سال هم رفتن اروپا برای من هم یه پالتوی خیلی قشنگ آورده بود، تو کارهای خونه هم نمی‌گذاره دست از سیاه به سفید بزنه، وقتی هم که حامله بود دیگه هیچی، اینقدر بهش می‌رسید!!!! حالا هم که بچه‌شون به دنیا اومده تا پوشک بچه رو هم این عوض می‌کنه، آره شکر خدا خوشبخت شد بچه‌ام.

شهین خانم گفت شکر خدا ، ببینم پسرت چیکار میکنه از زنش راضیه !؟
مهین خانم یه آهی کشید و یه پشت چشم اومد که ای خواهر نگو که دلم خونه، 

پسر بدبختم هر چی در میاره همش خرج مسافرت این دختره می‌کنه، انگار زمین خونه‌شون میخ داره.
اون سال اول که اصلاً توی خونه بند نبودن، اصلاً فکر نمی‌کرد که بابا این بدبخت خرج این همه سفر رو از کجا بیاره،
بعدش هم عیدیه رفتن دبی، دختره برای ننه‌اش رفته بود یه پالتو خریده بود ۱۰۰ دلار، پسره شده حمال خونواده زنش، طفلک بچه‌ام توی خونه عین یه کلفت کار می‌کنه،

زنه دست از سیاه به سفید نمی‌زنه، حامله که شده بود این پسره دیگه رسماً شده بود زن خونه،
بعد هم که زایمان کرد حتی پوشک بچه‌اش رو  میده این پسر بدبخت عوض می‌کنه، آره خواهر طفلکم بدبخت شد !

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.