اول حرف بزنید
یک آدم صبور و دهنقرص، گیر بیاورید و کل بدبختیها و جفتکهایی که از "الاغ زندگی" خوردهاید را با او تقسیم کنید…
بازگو کردن مشکلات، وزن آنها را کم میکند…! علاوه بر آن معمولاً وقتی سفرهی دلتان را جلو کسی باز میکنید، اوهم سفره خودش را برایتان باز میکند و متوجه خواهید شد که شما در این دنیا، تنها آدم کتک خورده نیستید... و این یعنی آرامش..
دوم اینکه فقط به زمان حال فکر کنید:
گذشتهتان و آیندهتان را خیلی جدی نگیرید…!
اصلاً خودتان را درگیر و دار خرابکاریها و کوتاهیهایی که در گذشته در حق خودتان کردهاید، نکنید.
همه همینطور بودهاند و انگشت فرو کردن در زخمهای قدیمی، هیچ فایدهای جز چرکی شدن آنها ندارد.
آینده را هم که رسماً باید به هیچ وجه به حساب نیاورید.
ترس از حوادث و رخدادهای احتمالی، حماقت محض است..
فکر هر چیزی، از خود آن چیز معمولاً سختتر و دردناکتر است…
سوم اینکه به خودتان استراحت بدهید:
حالامیگویم استراحت، یکباره فکرتان به سمت یک ماه عشق و حال وسط سواحل هاوایی نرود…! وسط همه گرفتاریها و استرسها و بدبختیهاتون...!!!
آدم میتواند خیلی شیک به خود، مرخصی چند ساعته بدهد…
کمی تنهایی، کمی بچگی کردن، یا هر چیز نامتعارفی که شاید دوست داشته باشید…. که تا اندازهای شما را از دنیای واقعیتان دورتان کند و خستگی را بگیرد…
مثل نهنگها که هر از چندگاهی به بالای آب میآیند و نفسی تازه میکنند و دوباره به زیر آب برمیگردند…
چهارم اینکه تنتان را بجنبانید
ورزش قاتل استرس است...
لزومی هم ندارد که وقتی میگوییم ورزش، خودتان را موظف کنید روزی هزار بار وزنه یک تنی بزنید و بازو دربیاورید…
همچین که یک پیادهروی یا دویدن آرام، منظم و خفیف در روز داشته باشید، کلی موثر است…
پنجم اینکه واقعبین باشید:
ما ملت شریف، بیشتر استرسهایمان بابت چیزهایی است که کنترلی روی آنها نداریم…
ششم اینکه زندگیتان، میدان و مسابقه اسبدوانی نیست
خودتان را دائم با دیگران مقایسه نکنید… مقایسه کردن و "رقابتپیشگی"، استرسزا است…
اینکه فلانی فوقلیسانس دارد و من ندارم و دیگری لامبورگینی دارد و من ندارم و آن یکی فلان دارد و من ندارم، شما را دقیقاً تبدیل به همان اسب مسابقهای خواهد کرد که همه عمرش را بابت هویج ِ سر چوب، دویده و به هیچ کجا هم نرسیده است..!
زندگی ساده و آسانتر از چیزی است که شما فکرش را میکنید…
هیچ دونفری لزوما نباید مثل هم باشند…! خودتان باشید…
هفتم اینکه از مواجهه با عوامل "ترسزا" هراس نداشته باشید:
مثال ساده آن، دندانپزشک است…
وقتی دندان خراب دارید، بهترین کار اینست که سریعاً پیش دکتر بروید و درستش کنید… نه اینکه مانند بز بترسید و یک عمر را از ترس دندانپزشک، با درد آن بسازید و همه لقمههایتان را با یکطرف دهان و دندانهایتان بجوید…
نیم ساعت جنگیدن با درد، بهتر از یک عمر زندگی با ترس درد است…!
ترس، استرس میزاید.
هشتم اینکه خوب بخورید و بخوابید
آدمی که درست نخوابد و نخورد، مغزش درست کار نمیکند…
مغز علیل هم، عادت دارد همه چیز را سخت و مهلک نشان دهد…
آدم وقتی گرسنه و خسته است، یک وزنه یک کیلویی را هم نمیتواند بلند کند، چه برسد به یک فکر چند کیلویی…!!
نهم اینکه بخندید:
همه مشکل دارند…
من دارم، شما هم دارید… همه بدبختی داریم، گرفتاری داریم و این موضوع تابع محل جغرافیایی آدمها هم نیست…
یاد بگیرید بخندید… به ریش دنیا و مشکلات بخندید…
به بدبختیها بخندید… به من که دو ساعت صرف نوشتن این موضوع کردم، بخندید…
به خودتان بخندید…
دو بار اولش سخت است، اما کم کم عادت میکنید و میبینید که رابطه خنده و گرفتاری، مثل رابطه پوست خیار است و سوختگی پوست… درمانش نمیکند اما دردش را کم میکند...!
دهم اینکه:
خواندن این نوشته را اگر قابل دانستید، به کسانی که دوستشان دارید و از خندیدنشان شاد میشوید، توصیه کنید.