ربیع بس بدیع
بهار آمد بهار آمد بهار مشکبار آمد نگار آمد نگار آمد نگار بردبار آمد
صبوح آمد صبوح آمد صبوح راح و روح آمد خرامان ساقی مه رو به ایثار عقار آمد
صفا آمد، صفا آمد که سنگ و ریگ روشن شد شفا آمد شفا آمد شفای هر نزار آمد
حبیب آمد حبیب آمد به دلداری مشتاقان طبیب آمد طبیب آمد طبیب هوشیار آمد
سماع آمد سماع آمد سماع بیصداع آمد وصال آمد وصال آمد وصال پایدار آمد
ربیع آمد ربیع آمد ربیع بس بدیع آمد شقایقها و ریحانها و لاله خوش عذار آمد
کسی آمد کسی آمد که ناکس زوکسی گردد مهی آمد مهی آمد که دفع هر غبار آمد
دلی آمد دلی آمد که دلها را بخنداند می ای آمد می ای آمد که دفع هر خمار آمد
کفی آمد کفی آمد که دریا دُرّ ازو یابد شهی آمد شهی آمد که جان هر دیار آمد
کجا آمد کجا آمد کزینجا خود نرفته است او ولیکن چشم گه آگاه و گه بی اعتبار آمد
ببندم چشم و گویم شد، گشایم گویم او آمد و او در خواب و بیداری قرین و یار غار آمد
کنون ناطق خمش گردد کنون خامش به نطق آمد رها کن حرف بشمرده که حرف بی شمار آمد
رستاخیز طبیعتآمد بهار خرم و آمد رسول یار مستیم و عاشقیم و خماریم و بی قرار
ای چشم وای چراغ روان شو به سوی باغ مگذار شاهدان چمن را در انتظار
اندر چمن زغیب غریبان رسیده اند رو رو که قاعده است که " القادِم یُـزار"(1)
گل از پی قدوم تو در گلشن آمده است خار از پی لقای تو گشته است خوش عذار
ای سرو گوش دار که سوسن به شرح تو سرتا به سر زبان شد بر طرف جویبار
غنچه گره گره شد ولطفت گره گشاست از تو شکفته گردد و بر تو کند نثار
گویی قیامت است که برکرد سرزخاک پوسیدگان بهمن و دی مردگان پار
تخمی که مرده بود کنون یافت زندگی رازی که خاک داشت کنون گشت آشکار
شاخی که میوه داشت همی نازد از نشاط بیخی که آن نداشت خجل گشت و شرمسار
آخر چنین شوند درختان روح نیز پیدا شود درخت نکوشاخ بختیار
لشکر کشیده شاه بهار و بساخت برگ اسپرگرفته یاسمن و سبزه ذوالفقار
گویند سربریم فلان را چوگندنا(2) آن را ببین معاینه درصنع کرد گار
آری چو در رسد مدد نصرت خدا نمرود را بر آید از پشه ایی دمار
1- القادم یزار:آنکه منتظر او هستیم خواهد آمد .
2- گندنا :تره ،گندمینه ی کوهی
بهار آمد بهار آمد سلام آورد مستان را **از آن پیغامبر خوبان پیام آورد مستان را
زبان سوسن از ساقى کرامتهاى مستان گفت **شنید آن سرو از سوسن قیام آورد مستان را
ز اول باغ در مجلس نثار آورد آنگه نقل **چو دید از لاله کوهى که جام آورد مستان را
ز گریه ابر نیسانى (1) دم سرد زمستانى **چه حیلت کرد کز پرده به دام آورد مستان را
"سقاهم ربهم"(2) خوردند و نام و ننگ گم کردند **چو آمد نامه ساقى چه نام آورد مستان را
درون مجمر دل ها سپند و عود می سوزد **که سرماى فراق او زکام آورد مستان را
درآ در گلشن باقى برآ بر بام کان ساقى **ز پنهان خانه غیبى پیام آورد مستان را
چو خوبان حله پوشیدند درآ در باغ و پس بنگر **که ساقى هر چه درباید تمام آورد مستان را
که جان ها را بهار آورد و ما را روى یار آورد **ببین کز جمله دولت ها کدام آورد مستان را
ز شمس الدین تبریزى به ناگه ساقى دولت **به جام خاص سلطانى مدام آورد مستان را
1- ابرنیسانی : ابر ماه نیسان ( ماه هفتم از تقویم سریانی مطابق با فروردین واردیبهشت )
2- اشاره به آیه "سقهم ربهم شراباً طهورا" (آیه 21 سوره انسان )
عید بر عاشقان مبارک باد **عاشقان عیدتان مبارک باد
عید ار بوی جان ما دارد **در جهان همچو جان مبارک باد
بر تو ای ماه آسمان و زمین **تا به هفت آسمان مبارک باد
عید آمد به کف نشان وصال **عاشقان این نشان مبارک باد
روزه مگشای جز به قند لبش **قند او در دهان مبارک باد
عید بنوشت بر کنار لبش **کاین می بیکران مبارک باد
عید آمد که ای سبک روحان **رطلهای گران مبارک باد
چند پنهان خوری صلاح الدین **بوسههای نهان مبارک باد
گر نصیبی به من دهی گویم **بر من و بر فلان مبارک باد
**
حافظ - ز کوى یار مى آید نسیم باد نوروزى
ز کوی یار میآید نسیم باد نوروزی **از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن **که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی
ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است **که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی
به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی **به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی
چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست **مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی
طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن **کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی
سخن در پرده میگویم چو گل از غنچه بیرون آی **که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی
ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست **مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی
میای دارم چو جان صافی و صوفی میکند عیبش **خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی
جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع **که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی
به عجب علم نتوان شد ز اسباب طرب محروم **بیا ساقی که جاهل را هنیتر میرسد روزی
می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش **که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی
نه حافظ میکند تنها دعای خواجه تورانشاه **ز مدح آصفی خواهد جهان عیدی و نوروزی
جنابش پارسایان راست محراب دل و دیده **جبینش صبح خیزان راست روز فتح و فیروزی
**
ساقیا آمدن عید مبارک بادت **وان مواعید که کردی مرواد از یادت
در شگفتم که در این مدت ایام فراق **برگرفتی ز حریفان دل و دل میدادت
برسان بندگی دختر رز گو به درآی **که دم و همت ما کرد ز بند آزادت
شادی مجلسیان در قدم و مقدم توست **جای غم باد مر آن دل که نخواهد شادت
شکر ایزد که ز تاراج خزان رخنه نیافت **بوستان سمن و سرو و گل و شمشادت
چشم بد دور کز آن تفرقهات بازآورد **طالع نامور و دولت مادرزادت
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح **ور نه طوفان حوادث ببرد بنیادت
**
سعدی - برخیز که میرود زمستان
برخیز که میرود زمستان **بگشای در سرای بستان
نارنج و بنفشه بر طبق نه **منقل بگذار در شبستان
وین پرده بگوی تا به یک بار **زحمت ببرد ز پیش ایوان
برخیز که باد صبح نوروز **در باغچه میکند گل افشان
خاموشی بلبلان مشتاق **در موسم گل ندارد امکان
آواز دهل نهان نماند **در زیر گلیم و عشق پنهان
بوی گل بامداد نوروز **و آواز خوش هزاردستان
بس جامه فروختست و دستار **بس خانه که سوختست و دکان
ما را سر دوست بر کنارست **آنک سر دشمنان و سندان
چشمی که به دوست برکند دوست **بر هم ننهد ز تیرباران
سعدی چو به میوه میرسد دست **سهلست جفای بوستانبان
برآمد باد صبح و بوی نوروز **به کام دوستان و بخت پیروز
مبارک بادت این سال و همه سال **همایون بادت این روز و همه روز
چو آتش در درخت افکند گلنار **دگر منقل منه آتش میفروز
چو نرگس چشم بخت از خواب برخاست **حسدگو دشمنان را دیده بردوز
بهاری خرمست ای گل کجایی **که بینی بلبلان را ناله و سوز
جهان بی ما بسی بودست و باشد **برادر جز نکونامی میندوز
نکویی کن که دولت بینی از بخت **مبر فرمان بدگوی بدآموز
منه دل بر سرای عمر سعدی **که بر گنبد نخواهد ماند این گوز
دریغا عیش اگر مرگش نبودی **دریغ آهو اگر بگذاشتی یوز
مبارکتر شب و خرمترین روز **به استقبالم آمد بخت پیروز
دهلزن گو دو نوبت زن بشارت **که دوشم قدر بود امروز نوروز
مهست این یا ملک یا آدمیزاد **پری یا آفتاب عالم افروز
ندانستی که ضدان در کمینند **نکو کردی علی رغم بدآموز
مرا با دوست ای دشمن وصالست **تو را گر دل نخواهد دیده بردوز
شبان دانم که از درد جدایی **نیاسودم ز فریاد جهان سوز
گر آن شبهای باوحشت نمیبود **نمیدانست سعدی قدر این روز
**بهار- رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود
رسید موکب نوروز و چشم فتنه غنود **درود باد بر این موکب خجسته، درود
به کتف دشت یکی جوشنی است مینا رنگ **به فرق کوه یکی مغفری است سیم اندرود
سپهر گوهر بارد همی به مینا درع **سحاب لل پاشد همی به سیمین خود
شکسته تاج مرصع به شاخک بادام **گسسته عقد گهر بر ستاک شفتالود
به طرف مرز بر آن لالههای نشکفته **چنان بود که سر نیزههای خونآلود
به روی آب نگه کن که از تطاول باد **چنان بود که گه مسکنت جبین یهود
صنیع آزر بینی و حجت زردشت **گواه موسی یابی و معجز داوود
به هرکه درنگری، شادیی پزد در دل **به هرچه برگذری، اندهی کند بدرود
یکی است شاد به سیم و یکی است شاد به زر **یکی است شاد به چنگ و یکی است شاد به رود
همه به چیزی شادند و خرماند و لیک **مرا به خرمی ملک شاد باید بود
بگریست ابر تیره به دشت اندر **وز کوه خاست خندهی کبک نر
خورشید زرد چون کله دارا **ابر سیه چو رایت اسکندر
بر فرق یاسمین، کله خاقان **بر دوش نارون، سلب قیصر
قمری به کام کرده یکی بربط **بلبل به نای برده یکی مزمر
نسرین به سر ببسته ز نو دستار **لاله به کف نهاده ز نو ساغر
نوروز فر خجسته فراز آمد **در موکبش بهار خوش دلبر
آن یک طراز مجلس و کاخ بزم **این یک طراز گلشن و دشت و در
آن بزم را طرازد چون کشمیر **این باغ را بسازد چون کشمر
هر بامداد، باد برآید نرم **وز روی گل به لطف کشد معجر
خوی کرده گل ز شرم همی خندد **چون خوبرو عروس بر شوهر
بر خار بن بخندد و سیصد گل **چون آفتاب سر زند از خاور
مانند کودکان که فرو خندند **آنگه کشان پذیره شود مادر
قارون هر آنچه کرد نهان در خاک **اکنون همی ز خاک برآرد سر
زمرد همی برآید از هامون **لل همی بغلتد در فرغر
پاسی ز شب چو درگذرد گردد **باغ از شکوفه چون فلک از اختر
برف از ستیغ کوه فرو غلتد **هر صبح کفتاب کشد خنجر
**منوچهری - در وصف بهار
آمد بهار خرم و آورد خرمى **وز فر نوبهار شد آراسته زمى
خرم بود همیشه بدین فصل آدمى **با بانگ زیر و بم بود و قحف(1) در غمى
زیرا که نیست از گل و از یاسمن کمى **تا کم شده ست آفت سرما ز گلستان
از ابر نوبهار چو باران فروچکید **چندین هزار لاله ز خارا برون دمید
آن حله اى که ابرمر او را همی تنید **باد صبا بیامد و آن حله بردرید
آن حله پاره پاره شد و گشت ناپدید **و آمد پدید باز همه دشت پرنیان
از لاله و بنفشه همه کوهسار و دشت **سرخ و سپید گشت چو دیباى پایرشت
برچد بنفشه دامن و از خاک برنوشت **چون باد نوبهار برو دوش برگذشت
شاخ بنفشه چون سر زلفین دوست گشت **افکند نیلگون به سرش معجر کتان
آمد به باغ نرگس چون عاشق دژم **وز عشق پیلگوش(2) در آورده سر به خم
زو دسته بست هر کس مانند صد قلم **بر هر قلم نشانده بر او پنج شش درم
اندر میان هر قلمى زو یکى شکم **آگنده آن شکمش به کافور و زعفران
آن سوسن سپید شکفته به باغ در **یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویى دیبا ز شوشتر **کز نیل ابره(3) استش و از عاج آستر
از بهر بوى خوش چو یکى پاره عودتر **دارد همیشه دوخته از پیش بادبان
برگ گل سپید به مانند عبقرى(4) **برگ گل دو رنگ بکردار جعفرى
برگ گل مُورد بشکفته ى طرى(5) **چون روى دلرباى من، آن ماه سعترى (6)
زى هرگلى که ژرف بدو در تو بنگرى **گویى که زر دارد یک پاره در میان
چون ابر دید در کف صحرا قباله ها **بارانها چکید و ببارید ژاله ها
تا گرد دشتها همه بشکفت لاله ها **چون در زده به آب معصفر(7) غلاله ها(8)
بشکفت لاله ها چو عقیقین پیاله ها **وانگه پیاله ها، همه آگنده مشک و بان (9)
بنمود چون ز برج بره آفتاب روى **گلها شکفت بر تن گلبن به جاى موى
چون دید دوش گل را اندر کنار جوى **آمد به بانگ فاخته و گشت جفتجوى
بلبل چو سبزه دید همه گشته مشکبوى **گاهى سرود گوى شد و گاه شعرخوان
گلها کشیده اند به سر بر کبودها **نه تارها پدید برآنها نه پودها
مرغان همی زنند همه روز رودها **گویند زار زار همه شب سرودها
تا بامداد گردد، از شط و رودها **مرغان آب بانگ برآرند وز آبدان
تا بوستان بسان بهشت ارم شود **صحرا ز عکس لاله چو بیت الحرم شود
بانگ هزاردستان چون زیر و بم شود **مردم چو حال بیند ازینسان خرم شود
افزون شود نشاط و ازو رنج کم شود **بى رود و مى نباشد، یک روز و یک زمان
بلبل به شاخ سرو برآرد همى صفیر **ماغان به ابر نعره برآرند از آبگیر
قمرى همی سراید اشعار چون جریر(10) **صلصل(11) همی نوازد یکجاى بم و زیر
تا بادها وزان شد بر روى آبها **آن آبها گرفت شکنها و تابها
تا برگرفت ابر ز صحرا حجابها **بستند باغها ز گل و مى خضابها
برداشتند بر گل و سوسن شرابها **از عشق نیکوان پریچهره، عاشقان
اطراف گلستان را چون نیک بنگرد **پیراهن صبورى چون غنچه بردرد
از نرگس طرى و بنفشه حسد برد **کان هست از دو چشم و دو زلف بتش نشان
1- قحف : کاسه چوبی ، کشکول چوبین .
2- پیلگوش : سوسن .
3- ابره : تای رویین از جامه .
4- عبقری : نوعی گستردنی از دیبای منقش ،نوعی جامه نیکو ونفیس .
5- طری : با طراوت .
6- سعتر : نام دیگر گیاه سیسنبر.
7- معصفر: زرد یا سرخ شده با آب سرخ رنگ .
8- غلاله : زلف .
9- بان : در بعضی فرهنگها بان را به معنای بید ومشک آورده اند ، ولی در اصل درختی است از تیره دولپه ای ها که در آسیای جنوب وجنوب شرقی وشمال آفریقا می روید .
10- جریر : جاری ، روان .
11- صلصل : فاخته .
**
عطار - ای بلبل خوشنوا فغان کن
ای بلبل خوشنوا فغان کن **عید است نوای عاشقان کن
چون سبزه ز خاک سر برآورد **ترک دل و برگ بوستان کن
بالشت ز سنبل و سمن ساز **وز برگ بنفشه سایبان کن
چون لاله ز سر کله بینداز **سرخوش شو و دست در میان کن
بردار سفینهی غزل را **وز هر ورقی گلی نشان کن
صد گوهر معنی ار توانی **در گوش حریف نکتهدان کن
وان دم که رسی به شعر عطار **در مجلس عاشقان روان کن
ما صوفی صفهی صفاییم **بی خود ز خودیم و از خداییم
**خاقانی - آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود
آمد بهار و بخت که عشرت فزا شود **از هر طرف هزار گل فتح وا شود
گلشن شود نشیمن سلطان نوبهار **چون بهر شاه تخت مرصع بنا شود
کان زر و جواهر بحر در و گهر **شد جمع تا نشیمن بحر سخا شود
برگش زمرد است و گلش لعل آبدار **گلزار تخت شه که بر آب بقا شود
توران سزد به پادشهی کز سر پری **لعلی به صد هزار بدخشان بها شود
شد وقت کز نسیم قدوم بهار ملک **در باغ تخت غنچهی یاقوت وا شود
عید قدم مبارک نوروز مژده داد **کامسال تازه از پی هم فتحها شود
عید مبارک است کزان پای بخت شاه **چون شاهدان ز خون عدو پرحنا شود
خاقانی عید آمد و خاقان به یمن خود **هر کار کز خدای بخواهد روا شود
**فروغییا رب این عید همایون چه مبارک عید استیا رب این عید همیون چه مبارک عید است **که بدین واسطه دل دست بتان بوسیدهست
گرنه آن ترک سپاهی سر غوغا دارد **پس چرا از گرهی زلف زره پوشیدهست
شاخی از سرو خرامندهی او شمشادست **عکسی از عارض رخشندهی او خورشیدست
نگه سیر بر آن روی نکو نتوان کرد **بس که از خوی بدش چشم دلم ترسیدهست
دوش در بزم صفا تنگ دهان تو چه گفت **که از آن خاطر هر تنگدلی رنجیدهست
مطرب از گوشهی چشمت چه نوایی سر کرد **که به هر گوشه بسی کشته به خون غلطیدهست
تنگ شد در شکرستان دل طوطی گویا **دهن تنگ تو بر تنگ شکر خندیدهست
دل یک سلسله دیوانه به خود میپیچد **تا که بر گردنت آن مار سیه پیچیدهست
حلقهی زلف تو را دست صبا نگرفته است **ذکر سودای تو را گوش کسی نشنیدهست
با وجود تو نمانده است امیدی ما را **که رخ خوب تو دیباچهی هر امیدست
عید فرخندهی عشاق به تحقیق تویی **که سحرگه نظرت منظر سلطان دیدهست
انبساط دل آفاق ملک ناصر دین **که بساط فلک از بهر نشاطش چیدهست
آن که از بخت جوان تا به سر تخت نشست **خاک پایش ز شرف تاج سر جمشیدست
تیغ او روز وغا گردن خصم افکندهست **دست او گاه سخا مخزن زر پاشیدهست
آفتاب فلک جود فروغی شاه است **که فروغش به همه روی زمنی تابیدهست
**خواجو - عید آمد و آن ماه دل افروز نیامدعید آمد و آن ماه دل افروز نیامد **دل خون شد و آن یار جگر سوز نیامد
نوروز من ار عید برون آمدى از شهر **چونست که عید آمد و نوروز نیامد
مه مى طلبیدند و من دلشده را دوش **در دیده جز آن ماه دلافروز نیامد
آن ترک ختائی بچه آیا چه خطا دید **کامروز علی رغم بدآموز نیامد
خورشید چو رسمست که هر روز برآید **جانش هدف ناوک دلدوز نیامد
تا کشته نشد در غم سوداى تو خواجو **در معرکهى عشق تو پیروز نیامد
**