ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
یعنی خواب بود یا واقعاً اجاره نامه مغازه امضا شده بود؟ ( مغازه که چه عرض کنم یه خورده از یک زیر پله ای بزرگتر) علی آقا هنوز باورش نمی شد!
آرزویی که سالها ذهن اونو به خودش مشغول کرده بود به حقیقت پیوسته بود .
علی از بچگی که شاگرد قهوه چی بود، این آروزی بزرگ را در سر پرورانده بود که: “یه روز قهوه خونه خودمو راه میندازم” . بعدها که بزرگتر شد و شاهد جمع شدن تدریجی قهوه خونه ها و تبدیل اونها به “کافی شاپ” بود، ایده خودش رو مرتب با شرایط روزگار تطبیق می داد و در نهایت، چند سال قبل که مطمئن شده بود فکر و ایده بکر و درستی داره، دست به کار شد تا به این فکر جامه عمل بپوشونه .
تو این سالها فهمیده بود که شکل قدیمی قهوه خونه و حتی نوع جدیدش “کافی شاپ” ، سرمایه گذاری زیادی میخواد :
اصل ملک یا سرقفلی؛ اسباب و اثاثیه، کارگر زیاد و ماهر و ……
تازه این ایراد رو داشت که ماشااله این جوونها میان دوتا کافه گلاسه سفارش میدن و سه ساعت تموم کنگرمیخورن و لنگر میندازن. بخودش گفته بود : ” ولش کن اینجوری نمیشه، تازه من که پول حسابی ندارم. بایستی شریک بگیرم و تازه اول دردسره …..
هیچی بابا ! اصلا اینجوری عملی نیست “.
ادامه مطلب ...