جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

روزی مردی داخل چاله ای افتاد...!

روزی مردی داخل چاله ای افتاد و بسیار دردش آمد ...


یک روحانی او را دید و گفت: حتماً گناهی انجام داده ای!


یک دانشمند عمق چاله و رطوبت خاک آن را اندازه گرفت!


یک روزنامه نگار در مورد دردهایش با او مصاحبه کرد!


یک یوگیست به او گفت : این چاله و همچنین دردت فقط در ذهن تو هستند درواقعیت وجود ندارند!!!


یک پزشک برای او دو قرص آسپرین پایین انداخت!


یک پرستار کنار چاله ایستاد و با او گریه کرد!


یک روانشناس او را تحریک کرد تا دلایلی را که پدر و مادرش او را آماده افتادنبه داخل چاله کرده بودند پیدا کند!


یک تقویت کننده فکر او را نصیحت کرد که : خواستن توانستن است!


یک فرد خوشبین به او گفت : ممکن بود یکی از پاهات رو بشکنی!!!


سپس فرد بیسوادی گذشت و دست او را گرفت و او را از چاله بیرون آورد...!

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 20 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 01:28 ب.ظ

موافقم ما تجربه تحصیل کرده را داریم

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.