ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت میکردم،حتی اگر فرش خانهام کثیف و لکهدار بود و یا کاناپهام ساییده و فرسوده شده؛
در سالن پذیراییام ذرت بو داده میجویدم و اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانهام نمیشدم؛
پای صحبتهای پدر بزرگم مینشستم تا خاطرات جوانیاش را برایم تعریف کند و در یک شب زیبای تابستانی پنجرههای اتاق را نمیبستم تا آرایش موهایم به هم نخورد، شمعهایی که به شکل گل رز هستند و مدتها بر روی میز جا خوش کردهاند را روشن میکردم و به نور زیبای آنها خیره میشدم؛
با فرزندانم بر روی چمن مینشستم بدون آنکه نگران لکههای سبزی شوم که بر روی لباسم نقش میبندند؛
با تماشای تلویزیون کمتر اشک میریختم و قهقهه خنده سر میدادم و با دیدن زندگی بیشتر میخندیدم؛
هر وقت که احساس کسالت میکردم در رختخواب میماندم و از اینکه آن روز را کار نکردم فکر نمیکردم که دنیا به آخر رسیده است؛
هرگز چیزی را نمیخریدم فقط به این خاطر که به آن احتیاج دارم و یا اینکه ضمانت آن بیشتر است. به جای آنکه بیصبرانه در انتظار پایان نه ماه بارداری بمانم هر لحظه از این دوران را میبلعیدم چرا که شانس این را داشتهام که بهترین موجود جهان را در وجودم پرورش دهم و معجزه خداوند را به نمایش بگذارم؛
وقتی که فرزندانم با شور و حرارت مرا در آغوش میکشیدند هرگز به آنها نمیگفتم: بسه دیگه حالا برو پیش از غذا خوردن دستهایت را بشور، بلکه به آنها میگفتم دوستتان دارم؛
اما اگر شانس یک زندگی دوباره به من داده میشد هر دقیقه آن را متوقف میکردم، آن را به دقت میدیدم، به آن حیات میدادم و هرگز آن را پس نمیدادم؛