جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

داستان دو خلبان نابینا و شباهت آن با مدیریت دولتی...!

دو خلبان نابینا که هر دو عینک‌های تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آن‌ها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت می‌کرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پساز معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.

ادامه مطلب ...

تقدیم به تمام معلم های خوبم...!

یادت ای دوست بخیر!


                       دل من می خواهد که بدانی بی تو

 

                                                                          دلم اندازه دنیا تنگ است


جای من یک دل سیر


                                   چشم در آینه انداز و بگو:



بهترینم! ای دوست! 

                            یادگار دیروز

                                                    دل من سیر برایت تنگ است ...

سی ثانیه پای صحبت برایان دایسون...!

فرض کنید زندگی همچون یک بازی است. قاعده این بازی چنین است که بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین شوید. 

 
ادامه مطلب ...

وبلاگ رسمی گوگل به زبان فارسی...!

تا به حال گوگل در سرویس های مختلفی از زبان فارسی استفاده کرده است و برای اولین بار در عمر سرویسهای ارائه شده در اینترنت، گوگل پلاس از همان روز افتتاح زبان فارسی را هم پشتیبانی می کرد.

حالا گوگل گام بزرگی در این راستا برداشته و آن انتشار اخبار گوگل به زبان فارسی است. دراین وبلاگ که توسطمهدی شریف زاده به عنوان راهبر تیم زبان فارسی هدایت می شود قرار است اخبار گوگل به زبان فارسی منتشر شود.



ادامه مطلب ...

نوشته ای از اِرما بومبوک...!

اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم

 

دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت می‌کردم،حتی اگر فرش خانه‌ام کثیف و لکه‌دار بود و یا کاناپه‌ام ساییده و فرسوده شده؛

 

در سالن پذیرایی‌ام ذرت بو داده می‌جویدم و اگر کسی می‌خواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانه‌ام نمی‌شدم؛


erma bombook

ادامه مطلب ...

آبادان و آبادانی‌های عزیز...!

دلیل اینکه آبادانی‌ها رو لاف زن میدونن این هست که: آبادان یه سری امکانات داشت که مردمش وقتی واسه بقیه جاهای ایران تعریف می‌کردن، باورشون نمی‌شد و فکر می‌کردن اونا دارن دروغ میگن! 
ادامه مطلب ...

ملانصرالدین...!

در نزدیکی ده ملا مکان مرتفعی بود که شبها باد می‌آمد و فوق العاده سرد می‌شد. دوستان ملا گفتند: ملا اگر بتوانی یک شب تا صبح بدون آنکه از آتشی استفاده کنی در آن تپه بمانی، ما یک سور به تو می‌دهیم و گرنه توباید یک مهمانی مفصل به همه ما بدهی.

ملا قبول کرد، شب در آنجا رفت وتا صبح به خود پیچید و سرما را تحمل کرد و صبح که آمد گفت: من برنده شدم و باید به من سور دهید.
گفتند: ملا از هیچ آتشی استفاده نکردی؟ ملا گفت: نه، فقط در یکی از دهات اطراف یک پنجره روشن بود و معلوم بود شمعی در آنجا روشن است. 

دوستان گفتند: همان آتش تو را گرم کرده و بنابراین شرط را باختی و باید مهمانی بدهی.!!!
ادامه مطلب ...

عمر را چگونه می‌گذرانیم...!

نیمی از عمر را به تمسخر آنچه دیگران به آن اعتقاد دارند می‌گذرانیم 

نیمی دیگر را در اعتقاد به آنچه دیگران به تمسخر می‌گیرند...!
ادامه مطلب ...

زمانی برای گاز گرفتن اسب‌ها...!

نویسنده این متن بنده نیستم و نمیدانم کیست. ولی انگشت روی درد بزرگی از دردهای این جامعه گذاشته است و بد ندیدم با شما دوستان به اشتراک بگذارم

ادامه مطلب ...