جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

چه نعمتیه این آلزایمر «چه زیباست این حکایت»...!

چمدانش را بسته بودیم
با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود
یک ساک هم داشت با یک بسته کوچک، کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش و چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی...
گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمی خورم
یک گوشه هم که نشستم
نمی شه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ می شه...!
  
ادامه مطلب ...