جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

معجزه دیوار براق نقره‌ای رنگ...!

http://s1.picofile.com/file/6350037222/elevator.jpg


روزی، یک پدر روستایی با پسر پانزده ساله‌اش وارد یک مرکز تجاری می‌شوند. پسر متوّجه دو دیوار براق نقره‌ای رنگ می‌شود که بشکل کشویی از هم جدا شدند و دو باره بهم چسبیدند، از پدر می‌پرسد، این چیست ؟

پدر که تا بحال در عمرش آسانسور ندیده می‌گوید پسرم، من تاکنون چنین چیزی ندیدم، و نمیدانم.

در همین موقع آنها زنی بسیار چاق را می‌بینند که با صندلی چرخدارش به آن دیوار نقره‌ای نزدیک شد و با انگشتش چیزی را روی دیوار فشار داد، و دیوار براق از هم جدا شد، و آن زن خود را بزحمت وارد اطاقکی کرد، دیوار بسته شد،  پدر و پسر، هر دو چشمشان بشماره‌هائی بر بالای آسانسور افتاد که از یک شروع و بتدریج تا سی‌ رفت، هر دو خیلی‌ متعجب تماشا می‌کردند که ناگهان، دیدند شماره‌ها بطور معکوس و بسرعت کم شدند تا رسید به یک، در این وقت دیوار نقره‌ای باز شد، و آنها حیرت زده دیدند، دختر ۲۴ ساله مو طلایی بسیار زیبا و ظریف، با طنازی از آن اطاقک خارج شد.

پدر در حالی که نمی‌توانست چشم از آن دختر بردارد، به آهستگی، به پسرش گفت:  پسرم، زود برو مادرت را بیار اینجا...

نظرات 1 + ارسال نظر
گل پسر سه‌شنبه 26 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:43 ب.ظ http://weblogs.blogsky.com

جالب بود
یاد اون یارو که آدم خوار بوده افتادم
بلدی که

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.