جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

مجادله در ادبیات بر سر یک خال...!

۱- حافظ:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم سمرقند بخارا را

—•—•—•—•—


۲- صائب تبریزی:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


به خال هندویش بخشم سر و دست و تن و پا را

شهریار

هر آنکس چیز می بخشد ز مال خویش می بخشد


نه چون حافظ که می بخشد سمرقند و بخارا را

—•—•—•—•—


۳- شهریار:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را

به خال هندویش بخشم تمام روح و اجزا را


هر آنکس چیز می بخشد بسان مرد می بخشد


نه چون صائب که میبخشد سر و دست و تن و پا را


سر و دست و تن و پا را به خاک گور می بخشند


نه بر آن ترک شیرازی که برده جمله دلها را

—•—•—•—•—


۴- محمد عیادزاده:


اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما را


خوشا بر حال خوشبختش، بدست آوردْ دنیا را


نه جان و روح می بخشم نه املاک بخارا را


مگر بنگاه املاکم؟ چه معنی دارد این کارا؟


و خال هندویش دیگر ندارد ارزشی اصلاً


که با جراحی صورت عمل کردند خال ها را


نه حافظ داد املاکی، نه صائب دست و پا ها را


فقط می خواستند این ها، بگیرند وقت ما ها را.....؟؟؟

زندگی...!

زندگی در گذر آینه ها جان دارد

با سفرهای پر از خاطره پیمان دارد


زندگی خواب لطیفی است که گل می بیند

اضطراب و هیجانی است که انسان دارد


زندگی کلبه ی دنجیست که در نقشه خود

دو سه تا پنجره رو به خیابان دارد


گاه با خنده عجین است و گهی با گریه

گاه خشک است و گهی شر شر باران دارد


زندگی مرد بزرگی است که در بستر مرگ

به شفابخشی یک معجزه ایمان دارد


زندگی حالت بارانی چشمان تو است

که در آن قوس و قزح های فراوان دارد


زندگی آن گل سرخی است که تو می بویی

یک سرآغاز قشنگی است که پایان دارد


یادی از مرحوم دکتر خسرو فرشیدورد...!

با خبـرشدیم دکتر خسرو فرشیدورد استاد بزرگ زبان و ادبیات فارسی و یکی از مفــاخر فرهنگی، شاعــــر و نویسنده گرانقدر ایران زمین چندین روز پیش در خانه سالمندان نیکان به دیار باقی شتافتند. شعر زیبای این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست از سروده‌های این بزرگمردِ وطن پرست می‌باشد. 

روحش شاد
 
 این خانه قشنگ است ولی خانه من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست
*****
آن دختـــــــــــر چشم آبی گیسوی طلایی
طناز سیه چشــــــــــم چو معشوقه من نیست
*****
آن کشور نو آن وطــــن دانش و صنعت
هرگز به دل انگیــــــــــزی ایران کهن نیست
*****
ادامه مطلب ...

زیباترین قسمی که سهراب نوشت...!

نه تو می مانی و نه اندوه

و نه هیچیک از مردم این آبادی...


به حباب نگران لب یک رود قسم،

و به کوتاهی آن لحظه شادی که گذشت،


غصه هم می گذرد،

آنچنانی که فقط خاطره ای خواهد ماند...


لحظه ها عریانند.

به تن لحظه خود، جامه اندوه مپوشان ​ ​هرگز

خانه دوست کجاست..؟

شعری زیبا از فریدون مشیری
تقدیم به همه دوستان عزیز

http://s1.picofile.com/file/6844947682/home.jpg

ادامه مطلب ...

شعرى از پابلو نرودا...!

 

 

شعرى از پابلو نرودا
ترجمه از احمد شاملو



به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر سفر نکنی،
اگر کتابی نخوانی،
اگر به اصوات زندگی گوش ندهی،
اگر از خودت قدردانی نکنی.


به آرامی آغاز به مردن می کنی
زمانی که خودباوری را در خودت بکشی،
وقتی نگذاری دیگران به تو کمک کنند.


به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر برده ی عادات خود شوی،
اگر همیشه از یک راه تکراری بروی …
اگر روزمرّگی را تغییر ندهی
اگر رنگ های متفاوت به تن نکنی،
یا اگر با افراد ناشناس صحبت نکنی.


و به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر از شور و حرارت،
از احساسات سرکش،
و از چیزهایی که چشمانت را به درخشش وامیدارند،
و ضربان قلبت را تندتر می کنند، دوری کنی . .. .،


تو به آرامی آغاز به مردن می کنی
اگر هنگامی که با شغلت، یا عشقت شاد نیستی، آن را عوض نکنی،
اگر برای مطمئن در نامطمئن خطر نکنی،
اگر ورای رویاها نروی،
اگر به خودت اجازه ندهی
که حداقل یک بار در تمام زندگی ات
ورای مصلحت اندیشی بروی . . .


امروز زندگی را آغاز کن!
امروز مخاطره کن!
امروز کاری کن!
نگذار که به آرامی بمیری!

شادی را فراموش نکن!

حلاج را گفتند عشق چیست؟ گفت...!

حلاج را گفتند عشق چیست؟ گفت امروز بینی و فردا بینی و پسین فردا. آنروز بردارش کردند، فردا آتشش زدند و پسین فردا خاکسترش را بر باد دادند.


                                          عطار نیشابوری


با هر بهاری عاشق گلزارمان کردند           هنگام گل چیدن که شد انذارمان کردند
شاید بهای عشق را این گونه باید داد       هنگامه ی وصل و جدا از یارمان کردند
ما ادعای گل شدن در باغ می‌کردیم         پیش علف‌های بیابان خارمان کردند
آموزش پروازمان دادند یک چندی              وقت پریدن راهی بازارمان کردند
اندازه‌ی هفتاد پیغمبر در این وادی            اعجاز کردیم آخرش انکارمان کردند
از عالم و آدم که ما هم جزوشان بودیم     آن قدر بد گفتند تا بیزارمان کردند
طاقت نیاوردند از حق گفتن ما را              بر بادمان دادند یا بر دارمان کردند
ما ادعای گل شدن در باغ می‌کردیم        پیش علف‌های بیابان خوارمان کردند
ما خواب می‌دیدیم فردا روز آزادی ایست   نامردمان از خواب هم بیدارمان کردند