جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

ﻻزم ﻧﻴﺴﺖ ﻣﺲ رو ﺑﻪ ﻃﻼ ﺗﺒﺪﻳﻞ ﻛﻨﻴﺪ، ﻣﺲ ﺧﻮدش ﻃﻼﺳﺖ...!

ﻛﻤﺒﻮد ﻳﻮن ﻣﺲ ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻲ‌ﺷﻮد ﺷﻤﺎ داﺋﻢ اﺣﺴﺎس رﺧﻮت و ﺧﻮاب آﻟﻮدﮔﻲ و ﻛﺴﺎﻟﺖ ﻛﻨﻴﺪ و ﻣﺪام دﻫﻦ دره ﻛﻨﻴﺪ. در ﺿﻤﻦ ﻫﻴﭻ ﻛﺎرﺧﺎﻧﻪ داروﺋﻲ ﻧﻤﻲ‌ﺗﻮاﻧﺪ از ﻳﻮن ﻳﻚ ﻋﻨﺼﺮ ﺑﺮای ﺷﻤﺎ ﻗﺮص ﺗﻬﻴﻪ ﻛﻨﺪ و اوﻧﻲ ﻛﻪ ﻣﺜﻼً ﺑﻪ اﺳﻢ ﻗﺮص آﻫﻦ ﺑﻪ ﺧﻮرد ﺷﻤﺎ ﻣﻲدﻫﻨﺪ ﺷﺎﻣﻞ ﻣﻮﻟﻜﻮل آﻫﻦ ﻫﺴﺘﺶ ﻛﻪ ﺑﺮای ﺑﺪن ﻫﻴﭻ ﻛﺎرﺑﺮدی ﻧﺪاره...!
 
ادامه مطلب ...

عید غدیر مبارک...!

داستانی از امیرالمومنین علیه‌السلام، قصه‌ای زیبا و تاثیرگذار.

 

سه برادر نزد امام علی علیه‌السلام آمدند و گفتند می‌خواهیم این مرد را که پدرمان را کشته قصاص کنی. امام علی (ع) به آن مرد فرمودند: چرا او را کشتی؟ 

آن مرد عرض کرد: من چوپان شتر و بز و ... هستم. یکی از شترهایم شروع به خوردن درختی از زمین پدر اینها کرد، پدرشان شتر را با سنگ زد و شتر مرد، و من همان سنگ را برداشتم و با آن به پدرشان ضربه زدم و او مرد. 

امام علی علیه السلام فرمودند: بر تو حد را اجرا می‌کنم. آن مرد گفت: سه روز به من مهلت دهید. پدرم مرده و برای من و برادر کوچکم گنجی بجا گذاشته پس اگر مرا بکشید آن گنج تباه می‌شود، و به این ترتیب برادرم هم بعد از من تباه می‌شود. 


امیرالمومنین (ع) فرمودند: چه کسی ضمانت تو را می‌کند؟ مرد به مردم نگاه کرد و گفت این مرد. 

امیرالمومنین (ع) فرمودند: ای اباذر آیا این مرد را ضمانت می‌کنی؟ 

ابوذر عرض کرد: بله. 

امیرالمومنین فرمود: تو او را نمی‌شناسی و اگر فرار کند حد را بر تو اجرا می‌کنم! 

ابوذر عرض کرد: من ضمانتش می‌کنم یا امیرالمومنین. 

آن مرد رفت و روز اول و دوم و سوم سپری شد... و همه مردم نگران اباذر بودند که بر او حد اجرا نشود... 

اندکی قبل از اذان مغرب روز سوم، آن مرد آمد. و در حالیکه خیلی خسته بود، بین دستان امیرالمومنین قرار گرفت و عرض کرد: گنج را به برادرم دادم و اکنون زیر دستانت هستم تا بر من حد را جاری کنی. 

  ادامه مطلب ...

مهربانی بسیار ساده است...!

مهربانی بسیار ساده است؛ ساده تر از آنچه فکرش را بکنی
کافی است به خودت ایمان داشته باشی
 و به معجزه مهر... 
ادامه مطلب ...

یک میلیون بازدیدکننده رایگان داشته باشید...!

حتماً شما هم یکی از کسانی هستید که وبلاگ شخصی یا سایتی دارید و به نوشتن مطالب می پردازید و حتماً هم بازدید سایتتون براتون خیلی اهمیت داره ...


ممکنه دست به هر کاری زده باشید ولی اون بازدید دلخواه رو هیچ وقت نداشتین ... این مقاله رو تا اخر با من باشید تا سایتی رو بهتون معرفی کنم که یک افزایش بازدید و ترافیک دایمی برای سایتتون بیارید . اون هم به صورت کاملا رایگان !  ادامه مطلب ...

به راستی ما کدامیم؟ (نوشته‌ای از مرحوم قیصر امین پور)

نوشته‌ای از مرحوم قیصر امین پور

 

 بعضی از آدمها را باید چند بار خواند تا معنی آنها را فهمید و بعضی از آدمها را نخوانده باید دور  انداخت ...

 

بعضی آدمها جلد زرکوب دارند٬ بعضی جلد ضخیم، بعضی جلد نازک  و بعضی اصلاً جلد ندارند.

 

بعضی آدمها با کاغذ کاهی نامرغوب چاپ می‌شوند و  بعضی با کاغذ خارجی.

   ادامه مطلب ...

تا حالا فکر کردید این زنبون چه کارهایی میتونه بکنه...!؟

با این زبون میشه مسخره کرد، با همین زبون میشه روحیه داد

با این زبون میشه ایراد گرفت،
 با همین زبون میشه تعریف کرد

با این زبون میشه دل شکست،
 با همین زبون میشه دلداری داد

با این زبون میشه آبرو برد،
 با همین زبون میشه آبرو خرید

با این زبون میشه جدایی انداخت،
 با همین زبون میشه وصل کرد

با این زبون میشه آتش زد،
 با همین زبون میشه آتش رو خاموش کرد

اگر اختیار هیچ چیزُ نداشته باشیم، 
اختیار زبونمونُ رو که داریم ...

این هم یه راه دیگه واسه........... « از خود شروع کردن »

بگویید دوستت دارم...!

به آنهایی که دوستشان دارید،

بی بهانه بگویید : دوستت دارم ...

بگویید در این دنیای شلوغ،

سنجاقشان کرده اید به دلتان ...

بگویید گاهی فرصت با هم بودنمان،

کوتاه‌تر از عمر شکوفه‌هاست ...

شما بگویید، حتی اگر نشنوند...!

و من می گویم...

دوستت دارم

سـامـانـه جستجـوی مـدارک مفـقـود شـده...!

هر یک از ما ممکن است مدارکی را گم کرده باشیم و تا بحال پیدا نشده باشد. 


یک سایت اینترنتی بسیار مفید توسط شرکت پست ایجاد شده است که هر مدرکی که پیدا شده باشد و به اداره پست ارسال شده باشه را در آن اعلام می‌کند. 


لطفا به  آدرس زیر مراجعه کنید و نام و یا نام خانوادگی خود یا آشنایان خود را در آن جستجو کنید تعداد زیادی مدارک پیدا خواهید کرد! 

لطفا اطلاع رسانی کنید. ضمناً توصیه کنید اگر کسی هر مدرکی پیدا کرد در  صندوق پست بیاندازد تا در این سایت ثبت شود.


 http://postyafteh.post.ir/ 

 

چه نعمتیه این آلزایمر «چه زیباست این حکایت»...!

چمدانش را بسته بودیم
با خانه سالمندان هم، هماهنگ شده بود
یک ساک هم داشت با یک بسته کوچک، کمی نان روغنی، آبنات قیچی و کشمش و چیزهایی شیرین، برای شروع آشنایی...
گفت: مادر جون، من که چیز زیادی نمی خورم
یک گوشه هم که نشستم
نمی شه بمونم، دلم واسه نوه هام تنگ می شه...!
  
ادامه مطلب ...