ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
از جلوی یکی از عطر فروش ها که بصورت دکه ای هستند رد شدیم...
همان هایی که توی ایستگاه های مترو هم هستند ..
مرد جوانی کاغذهای عطر زده اش را مؤدبانه تعارف کرد، ما هم برداشتیم و بو کردیم. در واقع ما در تله افتادیم...!
دو خلبان نابینا که هر دو عینکهای تیره به چشم داشتند، در کنار سایر خدمه پرواز به سمت هواپیما آمدند، در حالی که یکی از آنها عصایی سفید در دست داشت و دیگری به کمک یک سگ راهنما حرکت میکرد. زمانی که دو خلبان وارد هواپیما شدند، صدای خنده ناگهانی مسافران فضا را پر کرد. اما در کمال تعجب دو خلبان به سمت کابین پرواز رفته و پساز معرفی خود و خدمه پرواز، اعلام مسیر و ساعت فرود هواپیما، از مسافران خواستند کمربندهای خود را ببندند.
ادامه مطلب ...اگر می توانستم یک بار دیگر به دنیا بیایم کمتر حرف می زدم و بیشتر گوش می کردم
دوستانم را برای صرف غذا به خانه دعوت میکردم،حتی اگر فرش خانهام کثیف و لکهدار بود و یا کاناپهام ساییده و فرسوده شده؛
در سالن پذیراییام ذرت بو داده میجویدم و اگر کسی میخواست که آتش شومینه را روشن کند نگران کثیفی خانهام نمیشدم؛