جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

زندگی برای دیگران، قانون طبیعت است...! و کلی جملات ناب....

هیچ چیز در طبیعت برای خود زندگی نمی‌کند
رودخانه ها آب خود را مصرف نمی کنند
درختان میوه خود را نمی خورند
خورشید گرمای خود را استفاده نمی کند
ماه، در ماه عسل شرکت نمی کند
گل، عطرش را برای خود گسترش نمی دهد

نتیجه :
زندگی برای دیگران، قانون طبیعت است . . .
.
.
.
زنها هرگز نمی گویند تو را دوست دارم
ولی وقتی از تو پرسیدند مرا دوست داری
بدان که درون دل آنها جای گرفته ای . . .
.
.
.
سکه های پول همیشه صدا دارند
اما اسکناس ها بی صدا هستند
پس هنگامی که ارزش و مقام شما بالا می رود
بیشتر آرام و بی صدا باشید . . .
.
.
.
سطر ها بسیار موثر هستند
چون به شما می فهمانند که :
۱- نظم و ترتیب همیشه در اولویت است
۲- سکوت معنی دار بهتر از کلمات بی معنی است . . .
.
.
.
هرگاه می خواهی بدانی که چقدر محبوب و غنی هستی
هرکز تعداد دوستان و اطرافیانت به حساب نمی آیند
فقط یک قطره اشک کافیست
تا ببینی چه تعداد دست برای پاک کردن اشک های تو می آید . . .
.
.
.
 
ادامه مطلب ...

سنگ و دریا - جمله ای زیبا...!

دل بستن مثل پرتاب کردن سنگ تو دریاست



ولی دل کندن مثل پیدا کردن همون سنگه ....



سختِ سخت...

و برد امتیازی دیگر در لیگ جهانی والیبال...!

از امروز منتظر برگشت والبالیست ها به ایران عزیز هستیم. با این برد شیرین مقابل کوبا قطعاً تیم آلمان حساب ویژه ای برای دو بازی روزهای جمعه و شنبه باز کرده است.


به امید برد در دوبازی آینده تیم راستقامتان والیبال ایران، این گروه عالی فرزندان ایران زمین...

من باور دارم...! - دست نوشته‌ای از نلسون ماندلا

دست نوشته‌ای از نلسون ماندلا:

من باور دارم... 
که دعوا و جرّ و بحث دو نفر با هم به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست ندارند نیست. 
و دعوا نکردن دو نفر با هم نیز به معنى این که آن‌ها همدیگر را دوست دارند نمى‌باشد.

من باور دارم... 
که هر چقدر دوستمان خوب و صمیمى باشد هر از گاهى باعث ناراحتى ما خواهد شد و ما باید بدین خاطر او را ببخشیم.

من باور دارم... 
که دوستى واقعى به رشد خود ادامه خواهد داد حتى در دورترین فاصله‌ها. عشق واقعى نیز همین طور است.

من باور دارم... 
که ما مى‌توانیم در یک لحظه کارى کنیم که براى تمام عمر قلب ما را به درد آورد.

من باور دارم... 
که زمان زیادى طول مى‌کشد تا من همان آدم بشوم که مى‌خواهم.

من باور دارم...  
که همیشه باید کسانى که صمیمانه دوستشان دارم را با کلمات و عبارات زیبا و دوستانه ترک گویم زیرا ممکن است آخرین بارى باشد که آن‌ها را مى‌بینم.

من باور دارم... 
که ما مسئول کارهایى هستیم که انجام مى‌دهیم، صرفنظر از این که چه احساسى داشته باشیم.

من باور دارم... 
که اگر من نگرش و طرز فکرم را کنترل نکنم،او مرا تحت کنترل خود درخواهد آورد.

من باور دارم...  
که قهرمان کسى است که کارى که باید انجام گیرد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد، صرفنظر از پیامدهاى آن.

من باور دارم...  
که گاهى کسانى که انتظار داریم در مواقع پریشانى و درماندگى به ما ضربه بزنند، به کمک ما مى‌آیند و ما را نجات مى‌دهند.

من باور دارم...  
که گاهى هنگامى که عصبانى هستم حق دارم که عصبانى باشم امّا این به من این حق را نمى‌دهد که ظالم و بیرحم باشم.

من باور دارم... 
که بلوغ بیشتر به انواع تجربیاتى که داشته‌ایم و آنچه از آن‌ها آموخته‌ایم بستگى دارد تا به این که چند بار جشن تولد گرفته‌ایم.

من باور دارم... 
که همیشه کافى نیست که توسط دیگران بخشیده شویم، گاهى باید یاد بگیریم که خودمان هم خودمان را ببخشیم.

من باور دارم... 
که صرفنظر از این که چقدر دلمان شکسته باشد دنیا به خاطر غم و غصه ما از حرکت باز نخواهد ایستاد.

من باور دارم... 
که زمینه‌ها و شرایط خانوادگى و اجتماعى برآنچه که هستم تاثیرگذار بوده‌اند امّا من خودم مسئول آنچه که خواهم شد هستم.

من باور دارم... 
که نباید خیلى براى کشف یک راز کندوکاو کنم، زیرا ممکن است براى همیشه زندگى مرا تغییر دهد.

من باور دارم... 
که دو نفر ممکن است دقیقاً به یک چیز نگاه کنند و دو چیز کاملاً متفاوت را ببینند.

من باور دارم... 
که زندگى ما ممکن است ظرف تنها چند ساعت توسط کسانى که حتى آن‌ها را نمى‌شناسیم تغییر یابد.

من باور دارم... 
که گواهى‌نامه‌ها و تقدیرنامه‌هایى که بر روى دیوار نصب شده‌اند براى ما احترام و منزلت به ارمغان نخواهند آورد.

من باور دارم... 
که کسانى که بیشتر از همه دوستشان دارم خیلى زود از دستم گرفته خواهند شد.

من باور دارم... 
«شادترین مردم لزوماً کسى که بهترین چیزها را داردنیست 
بلکه کسى است که از چیزهایى که دارد بهترین استفاده را مى‌کند.»

تبریکی به بالابلندهای عزیز ایرانی...!

تا پاسی از شب به امید برد تیم والیبال ایران مقابل ایتالیا نشستیم و لذت غرورآفرین آن را نیز چشیدیم...

درود بر غیرت شما عزیزان

تبریک به همه فرزندان عزیز ایران...


چرا طراحی لگوی شرکت اپل یک سیب گاز زده است؟

می گویند این همان سیب نیوتون است که این بار در سر استیو جانز فرود آمده و پی به یک راز جدید برده است. اما راب جَنُف Rob Janoff خالق این سیب سحرآمیز- سیب شرکت اپل علت دیگری را در طراحی آن عنوان کرده است. او دلیلی رو در وب سایت رسمی خودش ذکر کرده که کاملا منطقی است!


Rob Janoff می گوید دلیل گاز زده بودن سیب شرکت اپل این است که اگر به طرح کلی سیب در قالب abstract دقت کنید خواهید دید که ممکن است، با میوه های دیگه خصوصا گیلاس اشتباه گرفته شود.
بنابر این اگه سیب رو گاز زده ترسیم کنیم دیگه کاملا مشخص می شود که این یک سیب است نه گیلاس. مسئله مهم دیگر این است که شما با دیدن یه سیب آبدار و قرمز اولین چیزی که به ذهن تان می رسد این است که یک گاز محکم از این میوه خوشمزه بگیرید.
نکته بسیار جالب اینجاست که برخلاف تصور خیلی ها، خلق لوگوی اپل از اولین روز ملاقات Rob Janoff با مدیران اپل تا روز رو نمایی از نسخه نهایی این لوگو فقط 2 هفته طول کشید؛ و سند دیگه ای که برای اثبات صحت دلیلی که خدمت تتان عرض کردم رو هم در بخش پشتیبانی وب سایت رسمی شرکت اپل می توانید ملاحظه نمایید.
در ضمن خط های رنگین کمانی اولین لوگوی اپل سه دلیل داشته است:
1 – برای اینکه محصولات شرکت اپل جذاب تر و کابر پسند تر جلوه داده بشود.
2 – برای تاکید توانایی اپل در نمایش عکس های رنگی (با کیفیت خوب)
3 – علاقه شدید Steve Jobs به جلب توجه بچه ها ی مدرسه ای نسبت به محصولات اپل
البته لوگوی اپل برای مردم معانی مختلفی دارد، چون همه سیب رو دیدن و خوردن و خیلی ها هم این میوه رو دوست دارند. به هر حال حقیقت گاز زده بودن سیب لوگوی اپل کاملا یک منطق گرافیک است. بعضی وقت ها ما کمی زیاد از حد قضیه را پیچیده جلوه می دهیم.
من این سوال رو از خیلی ها پرسیدم اما هیچکس به این مسئله اصلا فکر نکرده بود!

من هستم، چون ما هستیم...!

یک پژوهشگر انسان شناس، در آفریقا، به تعدادی از بچه‌های بومی یک بازی را پیشنهاد کرد. 
ادامه مطلب ...

شش درس زندگی برای استقبال از تغییر...!

زندگی تغییر است و پیشرفت، اختیاری. هوشمندانه انتخاب کنید.

کارن کایزر کلارک


زندگی می‌تواند یک معلم همیشگی برای ما باشد. 


وقتی اولین بار درس‌های زندگی را یاد نمی‌گیریم، زندگی به طریقی آنها را برایمان تکرار می‌کند تا بهتر بفهمیم.


زندگی من طی چند سال گذشته با اتفاقات وحشتناک تغییر کرده است. من درمقابل تغییر این اتفاقات مقاومت کردم و سعی کردم با آن بجنگم. وقتی در برابر درس‌هایی که این تغییرات به من می‌آموختند مقاومت کردم، چرخ‌ و فلکی از تغییرات به دنبال آن ادامه یافت.


وقتی هفده سالم بود. والدینم که مهاجرت کرده بودند، در تجارت کوچکی که داشتند شکست خوردند. از یک زندگی راحت و بی‌دغدغه در کالیفرنیای شمالی، کوچ کرده و به آسیا برگشتند. 


این جابجایی ناگهانی و غیرقابل‌انتظار بود و همه ما شگفت‌زده بودیم. من در سال‌های آخر دبیرستان بودم و به‌همین دلیل پیش یکی از دوستان خانوادگی در کالیفرنیا ماندم تا درسم را تمام کنم.


تابستان را در کنار خانواده‌ام در خارج گذراندم و بعد برای شروع دانشگاه به کالیفرنیای جنوبی برگشتم. در آن محیط جدید کاملاً تنها بودم و هیچ دوست یا آشنایی در اطرافم نبود.


زندگی خیلی سریعتر از آنکه بتوانم با آن وفق پیدا کنم در حرکت بود و در شوک جابجایی ناگهانی خانواده‌ام، محیط جدید و دانشگاه بودم. اینها تغییرات شگرفی همراه با ترس، تنهایی و اضطراب برایم به وجود آورده بود.


بسیار تحت تاثیر محیط جدید دانشگاه و بزرگی آن بودم؛ باوجود اینکه در کلاس‌های ۳۰۰ نفری می‌نشتم، تنها بودم و می‌بایست با مسئولیت‌های استقلال و بزرگ شدن دست و پنجه نرم می‌کردم.


هر چیزی که می‌شناختم در مدت زمانی بسیار کوتاه تغییر کرده بود. سعی کردم تا جاییکه در توان دارم خوب با موقعیت کنار بیایم اما با منزوی کردن خودم حتی از دانشگاه و محیط آن سعی کردم دربرابر این تغییرات مقاومت کنم. آن اولین و تنها زمانی در طول زندگی‌ام بود که دست به خودکشی زدم.


سال‌ها بعد از اتمام دانشگاه که به اهداف کاری و شغلیم دست پیدا کردم، وارد حرفه وکالت شدم. به مهاجران، پناهندگان و افرادیکه از آزار و اذیت و شکنجه فرار کرده و به امریکا برای اقامت آمده بودند، کمک می‌کردم.


همه وقت، پول و زندگیم را در دفتر کارم گذاشته بودم. نه تنها سخت درگیر زندگی حقوقی موکلینم شده بودم، بلکه با پستی و بلندی‌های داشتن یک کار و حرفه هم سر و کار پیدا کردم.


شروع و اداره کردن یک حرفه کار آسانی نیست و در مورد حرفه من هر ماه پول بیشتری از دست می‌دادم. بااینحال باید تصمیم می‌گرفتم و تصمیم بسیار سختی بود، سودم کم بود اما بخاطر زندگی‌هایی که می‌توانستم نجات دهم احساس می‌کردم راه شغلیم را پیدا کرده‌ام. اما وقتی تصمیم گرفتم در دفترکارم را ببندم، پرونده‌های موکلینم را ببندم، قرض‌هایم را بدهم و باز به دنبال کار باشم، زندگیم دوباره سراسر تغییر شده بود.


در فاصله دانشگاه و کسب‌و کار، با یک دختر زیبا ازدواج کردم. ده سال با هم زندگی کردیم و بسیاری از پستی و بلندی‌های شخصی و کاری زندگی را با هم گذراندیم. باوجود مشکلاتمان، هر دوی ما همه تلاشمان را برای نگه داشتن ازدواجمان به کار گرفتیم.


وقتی اشک‌ها خشک شد، ضرر جلسات مشاوره بیشتر از فایده آن بود، به همین دلیل دیگر دست از حرف زدن کشیدیم، از هم جدا شده و سال گذشته طلاق گرفتیم. پایان ازدواج ما مثل شکسته شدن یک گلدان چینی به میلیون‌ها تکه بود.


من ابتدا با مقاومت شدید و بعد با ناراحتی و اندوه عمیق با پایان ازدواجمان برخورد کردم. چطور چیزی که اینقدر برایم ارزش داشت و احساس می‌کردم همیشگی است باید تمام می‌شد؟


هرچه بیشتر می‌جنگیدم و دربرابر هرکدام از این اتفاقات زندگیم بیشتر مقاومت می‌کردم، یاد گرفتم که باید تغییرات زندگی را در آغوش بگیرم و بدانم که همیشه تغییراتی بر سر راهم خواهد بود.

ادامه مطلب ...

من یک زنم...!

متن زیر را یکی از بانوان گرامی این سرزمین ارسال کرده اند که با هم می‌خوانیم....
از نظر مردها...
وقتی: به مردی احترام میزاری یعنی: بهش علاقه داری
احترام نمیزاری یعنی بی شخصیت هستی و تربیت خانوادگی نداری! 
به سوال مردی پاسخ میدی یعنی داری پا میدی 
جوابش رو نمیدی یعنی امل و ندید بدید و دهاتی هستی! 
لبخند میزنی یعنی جلفی 
نمی‌خندی یعنی بداخلاقی و بیچاره اونی که قراره تو رو تحمل کنه! 
وقتی حرف میزنی و معاشرت می‌کنی و از خودت دفاع می‌کنی یعنی هفت خطی 
وقتی سکوت می‌کنی یعنی منزوی هستی و روابط عمومی خوبی نداری و شاید مشکل روانی داری !

ادامه مطلب ...