جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

جورواجور

از هر دری سخنی با خوانندگان عزیز...

در جستجوی تکه گم شده...!

چند سالی می گذشت که دایره آبی قطعه گمشده خود را پیدا کرده بود. اکنون صاحب فرزند هم شده بود، یک دایره آبی کوچک با یک شیار کوچک.


زمان می گذشت و دایره آبی کوچک، بزرگ می شد. هر چقدر که دایره بزرگ تر می شد شعاع آن هم بیشتر می شد و مساحت شیار که دیگر اکنون تبدیل به یک فضای خالی شده بود نیز بیشتر.

ادامه مطلب ...

هیچ وقت...!

هیچ وقت این دو جمله رو به‌کسی نگو:

١)ازت متنفرم ٢)دیگه نمیخوام ببینمت


هیچ وقت با این دو نفر همصحبت نشو:

١)از خود متشکر ٢)وراج


هیچ وقت دل این دو نفر رو نشکن:

١)پدر ٢)مادر


هیچ وقت این دو تا کلمه رو نگو:

١)نمیتونم ٢)بد شانسم



ادامه مطلب ...

شهامت گذشتن از گردو ها...!

حکایت می کنند که روزی مردی ثروتمند سبدی بزرگ را پر از گردو کرد، آن را پشت اسب گذاشت و وارد بازار دهکده شد، سپس سبد را روی زمین گذاشت و به مردم گفت این سبد گردو را هدیه میدهم به مردم این دهکده، فقط در صف بایستید و هر کدام یک گردو بردارید. به اندازه تعداد اهالی، گردو در این سبد است و به همه می‌رسد."

مرد ثروتمند این را گفت و رفت. مردم دهکده پشت سر هم صف ایستادند و یکی‌یکی از داخل سبد گردو برداشتند. پسربچه باهوشی هم در صف ایستاد. اما وقتی نوبتش رسید در کنار سبد ایستاد و نوبتش را به نفر بعدی داد. به این ترتیب هر کسی یک گردو برمی‌داشت و پی کار خود می‌رفت. مردی که خیلی احساس زرنگی می‌کرد با خود گفت: "نوبت من که رسید دو تا گردو برمی‌دارم و فرار می‌کنم. در نتیجه به این پسر باهوش چیزی نمی‌رسد."

ادامه مطلب ...

فقیرترین رئیس جمهور جهان ماهیانه 90% از حقوق خود را می بخشد...!




در حالی که بسیاری از رهبران کشورهای جهان از فاش کردن حقوق ماهیانه خود، خودداری می‌کنند، خوزه موخیکا رئیس جمهور سابق اروگوئه نه تنها مبلغ دستمزد خود را فاش کرد بلکه اعلام کرد ماهیانه 90 درصد از دستمزد خود را به مؤسسه‌های خیریه، اهدا می‌کند.

ادامه مطلب ...

آدم های اطرافمون...!


نیازی نیست اطرافمون پر از آدم باشه ... 
همون چند نفری که اطرافمون هستند، آدم باشند کافیه ...!!

از نامه‌های بابا لنگ‌دراز به جودی ابوت (اثر جین وبستر)...!

کتابی که باید درهر سنی چند بار خواند


از نامه های بابا لنگ دراز به جودی ابوت
جودی! کاملاً با تو موافق هستم که عده‌ای از مردم هرگز زندگی نمی‌کنند و زندگی را یک مسابقه دو می‌دانند و می‌خواهند هرچه زودتر به هدفی که در افق دوردست است دست یابند و متوجه نمی‌شوند که آن قدرخسته شده‌اند که شاید نتوانند به مقصد برسند و اگرهم برسند ناگهان خود را در پایان خط می‌بینند. درحالی که نه به مسیر توجه داشته‌اند و نه لذتی از آن برده‌اند.
دیر یا زود آدم پیر و خسته می‌شود درحالی که از اطراف خود غافل بوده است. آن وقت دیگر رسیدن به آرزوها و اهداف هم برایش بی‌تفاوت می‌شود و فقط او می‌ماند و یک خستگی بی‌لذت و فرصت و زمانی که ازدست رفته و به دست نخواهد آمد....

جودی عزیزم! درست است، ما به اندازه خاطرات خوشی که از دیگران داریم آنها را دوست داریم و به آنها وابسته می‌شویم.

هرچه خاطرات خوشمان از شخصی بیشتر باشد علاقه و وابستگی ما بیشتر می‌شود.

پس هرکسی را بیشتر دوست داریم و می‌خواهیم که بیشتر دوستمان بدارد باید برایش خاطرات خوش زیادی بسازیم تا بتوانیم در دلش ثبت شویم.

                                                                                          دوستدارتو : بابالنگ دراز

ادیسون...!

ادیسون در سنین پیری پس از اختراع لامپ، یکی از ثروتمندان آمریکا به‌شمار می‌رفت و درآمد سرشارش را تمام و کمال در آزمایشگاه مجهزش که ساختمان بزرگی بود هزینه می‌کرد.


این آزمایشگاه، بزرگترین عشق پیرمرد بود. هر روز اختراعی جدید در آن شکل می گرفت تا آماده بهینه سازی و ورود به بازار شود.


در همین روزها بود که نیمه های شب از اداره آتش نشانی به پسر ادیسون اطلاع دادند، آزمایشگاه پدرش در آتش می سوزد و حقیقتاً کاری از دست کسی بر نمیآید و تمام تلاش مأموان فقط برای جلوگیری از گسترش آتش به سایر ساختمانها است. آنها تقاضا داشتند که موضوع به نحو قابل قبولی به اطلاع پیرمرد رسانده شود.

ادامه مطلب ...